Last Unicorns

متن مرتبط با «فرق بین پسرا و دخترا» در سایت Last Unicorns نوشته شده است

امیدوارم بیشتر باشم

  • هوووم، دیروز استوری گذاشتم که از جسارتم بابت نوشتن احساسات شخصیم تو وبلاگ شوکه میشم.اینجا رو میخونم و بعضی وقتا حتی یادم نمیاد کی اینا رو نوشتم. اگر چنل و اینجا رو میشد تلفیق کرد خوب بود. شایدم ریز ریر داستان هامو بذارم اینجاسعی میکنم زودتر بیام. قراره بیکار تر بشم به زودیپ.ن)ساناز خانوم خیلی گلی که هستی هنوز, ...ادامه مطلب

  • همیشه گفتم " تا وقتی حلقه اش رو تو انگشتت نداری، اونو مرد خودت ندون"!!!!!

  • همیشه بهش گفتم مرد عاشقانه های بمانیه، منم دختر تلخ و جذاب ترانه های حلاج. اما اگه بخوام با یه ترانه  کنارش بودن رو توصیف کنم، بی هیچ شکی این بیت استاد جنتی عطایی میشه "نذار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه ها، دوباره من بمونم و خاکستر پروانه هاچیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره، کابوس رفتنت بگو، از لحظه های من بره!!!", ...ادامه مطلب

  • وحشت نکنید، وبلاگ حک نشده

  • When I hear your name,I just start to smile.I can spend the nights in a little light.Lay there just watch some tvIf I’m with youBaby I’m happy.میدونین داستان اینجا چیه؟؟؟؟؟اینستگرام شخصیم واسه روزمرگی های شیرینه. اینستگرام پابلیکم واسه رویدادهایی که میخوام خودمو جزیی ازش نشون بدم. چنلم واسه داستان ها و نوشته هامه. تلگرامم واسه در ارتباط بودن و درد و دل کردن با ادما و گروهایی که نمی تونم یا نمیشه ازشون دور و بیخبر باشم.اینجا میمونه واسه خصوصی ترین احساس هام، ترس ها، غصه ها، حس هایی که نه میشه، نه میتونم، نه میخوام راجع بهشون با کسی حرف بزنم. نه اینکه بخوام حسی رو از بقیه مخفی کنم.شاید یکی از ب,وحشت,نکنید،,وبلاگ,نشده ...ادامه مطلب

  • داره تموم میشه!!!

  • ترم عجیبی بود، هم زمانیش با ترم اخری بودن عجیب ترش هم کرده بود. تنها بودم، برای اولین بار تو زندگیم،با اینکه رفقای زیادی داشتم اما ارامشم رو از شخصیت های مجازی میگرفتم.تنها دلیل لبخندم تو دانشگاه، پوستر زانیار خسروی تقاطع همت شیخ فضل الله بود، تنها صدایی که ارومم میکرد صدای امید جامع بود خیلی خوشحالم که داره تموم میشه، اینجوری تنهایی خودمم هم بیشتر به چشم می اومد. اون شب که دعوا شد، دوست داشتم جز اونایی که تو پی وی باهام موافق بودن، یکی میبود می رفت پی وی سجاد، سر و ته اش رو یکی میکرد، بعد هم مجبورش میکرد بیاد ازم عذرخواهی کنه. سر قضیه توچال، مطمینم اونم اجازه نمی داد برم!!!! شکر خدا که نیست ت,داره,تموم,میشه ...ادامه مطلب

  • وای خدایا!!!!!

  • یعنی عصبانی بودما!!!!! یه پست پاچه گیری گذاشتم ایسنتام، خنک شدم!!!!!! انگار چون حالا من خیلی گیر نیستم و نقنقو نیستم ملت میتونن هرچقدر میخوان ناز کنن!!!! یه مشت لوس بچه دورمو گرفتن!!!!!خنک شدما!!!! ,وای,خدایا ...ادامه مطلب

  • حوصله ندارم براش عنوان انتخاب کنم

  • همیشه وقتی تصادف میکنم، حس میکنم خیلی تنهام. چه اون بار که لایی کشیدم و موفقیت امیز نبود، چه دوشنبه که من واستاده بودم و ماشین پشت سرم وای نستاد.شاید فکر کردن به اینکه به بزرگترا نباید زنگ بزنم تا نگران نشن و اینکه کسیو ندارم که زنگ بزنم و بگه "از جات تکون نخور، من دارم میام" باعث میشه اینجوری دلم بگیره. خودم تکی خم شدم و کفشمو برداشتم، گوشه خیابون واستادم و پوشیدمش، خودم تکی ویژگی های اورژانس مچ رو روی خودم بررسی کردم، صبر کردم تا ادرنالین خونم برگرده به حد نرمال و به مسیرم ادامه دادم، انگار از تصادف پنج دقیقه پیش خاکی شدم. وقتی دیدم دوستای خیلی نزدیکم استوری منو دیدن و هیچ سوالی دررابطه با ح,حوصله,ندارم,براش,عنوان,انتخاب,کنم ...ادامه مطلب

  • پسوردم رو فراموش کرده بودم!!!!!!

  • پسوردم رو فراموش کرده بودم و وقت نمی کردم بیام عوض کنم و مثکه کسی هم اینجا نبوده که متوجه نبود من بشه,پسوردم رو فراموش کردم ...ادامه مطلب

  • من که تولد تورو فراموش نمی کنم!!!!!

  • امسال تولد نفس مامان رو تو اینساگرامم گذاشتم. حدود ساعت 1 و 2 صبح هفت آذر تو اینترنت سایتای قدیمی یا جدید خانوادگی از اسفایو رو گشتم،صبح جمعه هم یه پست تو اینستا گذاشتم از شعرهایی که منو یاد ریچ می اندازه.شب هم که یه عکس که به مناسبت تولدش گرفته شده بود رو پست کردم. راستش بعدا سر فرصت می یام همه چیز رو تعریف می کنم!!!!!! بخشید پ.ن) ساناز جوون نگران نباش،اینجا واسه منم مثل یه یادگاری عزیزه.جعمش نمی کنم!!!!!, ...ادامه مطلب

  • هورا ساناز اینجا بودی!!!!!!!

  • همین امشب !!!!!! حتما چندتا پست می ذارم, ...ادامه مطلب

  • پسرا فرق بین هرزه و لیدی رو خوب می فهمن و این عالیه!!!!!! بعله!!!!!

  • اون پست که از حرف اطرافیانم گله کرده بودم رو یادته؟؟؟؟ غصه ام بود که با این حرفا حس می کنم یه هرزه یا یه ادم منفعلم که بقیه رو فراری داده. سه شنبه یه تولد دعوت بودم(همون علی که تو اون پست بچه ها گفته بودن جورش کن).همه می دونستیم علی یه برادر ایده آل و همه چی تموم داره.از اولین لحظه های مهمونی یکی از دخترا اروم و ریز ریز هی خودشو به برادر علی نزدیک تر می کرد.تمام مدت هرجا که بودم یواشکی چشمم به اون هم بود،ولی رفتار عرفان عالی بود،می رقصید باهاش ولی اصلا رفتاری بیشتر از یه هم رقص باهاش نداشت.هرچی دختره تو رفتاراش نزدیک تر می شد عرفان هیچ تغییری نمی کرد.دستشو می گرفت،دستشو می ذاشت رو شونه هاش،عرفان فقط با اهنگ و رو به اون دختره می رقصید.حتی یه بار به یه بهونه عرفان رو کشید تو اتاق و درو بست،لای در باز شد یه کوچولو و من فوضول زل زدم  تو اتاق.عرفان چیزی که بهونه ی تو اتاق رفتن شده بود رو داد دستش و مثل یه مجسمه از اتاق اومد بیرون.اون لحظه می تونستم عرفان رو بغل کنم که اینقدر که عاشق این حرکتش شده بودم.می دونستم عرفان و علی یه تربیت عالی دارن ولی تا این حد!!!!!!  خیلی از خیط شدن این دختر افا,فرق بین پسرا و دخترا ...ادامه مطلب

  • 50 روز گذشت

  • از روزی که فهمیدم از دلم کنده شدی 50 روز گذشت، به قول روزبه بمانی "یه جوری از دلم کندی،که اون حس برنمیگرده"  حسش عجیبه،انگار یه رنگ اصلی از سلولهای بیناییم کم شده،یه نت از پرده ی گوشم رد نمیشه،انگار یه مزه رو زبونم گم شده، یه عطر همیشگی نیست،دستام همیشه یخ هستن. اما عجیبه نه تنها زنده ام بلکه با تمام این نبودن ها خوشحال و خوشبخت هم هستم. پ.ن)عید تو هم مبارک ساناز جوووونم :*, ...ادامه مطلب

  • داشتم نوشته های قبلی رو میخوندم!!!!!

  • داشتم نوشته های قبلی رو میخوندم. عجیبه ها، یادم رفته بود چیا نوشتم. الان که خوشبختم میبینم منم کم درد نکشیدم تا به اینجا برسم. تولد بیست و دو سالگیم تو اینستا نوشتم "شاید خدا تمام روزای سیاه و ادمای اشتباه رو فرستاد برام تا به شماها برسم" چقدر این روزا حس میکنم خوشبختم. نمی فهمم چی شد که ورق برگشت ولی یهو من یاد گرفتم ادم بهتری باشم، به مرور اوضاع هم هی بهتر شد.شاید شرکت رفتن باعث تمام این تغییرات بود،شاید داستان نوشتن از 12 سالگیم توی یه مسابقه داستان نویسی. من نمی دونم ولی میدونم از پاییز 94 به بعد حسرت ماجرا کم شد، خاطرات زیاد شد. یاد گرفتم رفقای کم ولی با کیفیت شرف دارن به ادمای زیاد کاسه لیس. شاید الان بین تمام ادمایی که میشناسم(سه سال مهد کودک، پنج سال دبستان، سه سال فا**نگ راهنمایی، چهار تا دبیرستان مختلف،در چهار سال دبیرستان و پنج سال دانشگاه)  ده نفر باشن که محرمن، رفیقن، عزیزن، که به رفاقتمون شک ندارم. یاد گرفتم رمز رفاقت نه سکوت مطلقه، نه توقع بیجا.معنی رفاقت حتی خوش گذروندن مشترک هم نیست. رفاقت سهیم شدن تو خصوصی ترین فکرهاست(شادی یا غم). این ادما رو می تونی رفیق صدا کنی. اد, ...ادامه مطلب

  • شما بیست و هشتم نوامبر چه کردید؟؟؟؟؟

  • امسال برای هفتم آذر یا همون بیست هشتم نوامبر یه کار جدید و برخلاف همیشه انجام دادم. تو چنل شعرها و آهنگ هایی رو گذاشتم که منو یاد ریچ می انداختن. بدون هیچ توضیحی فقط با هشتگ 28th_november . شاید بیشتر از همه ترانه نوستالوژی رها اعتمادی با صدای ابی و گوگوش امسال برام همدرد بود. "یه تابستون بی خورشید،همون فصلی که رویامون، مثل ارتش فروپاشید" یا اونجا که میگه "یکیمون از خدا دور شد، یکی هنوز نماز می خوند" . تمام سعی و تمرکم رو گذاشتم که فیییسبوکش رو باز نکنم و عکسش رو نبوسم، انقدر که هنوز هم دست و دلم نرفته عکسای امسالش رو از تولد 29 سالگیش ببینم. یه متن انتقادی بر رسانه های دروغگو تو چنل گذاشتم. از اینکه چقدر شبیه دختر رویاهای ریچ شدم ولی همه معتقدن من فقط می تونم مردهای گی رو عاشق خود بکنم!!!!!! عجب سیکل مسخره ای شده، نه؟؟؟؟ ظهیر من یه گی ترسو بوده که تا قبل از رسمی شدن همجنس باز ها تو قانون اساسی امریکا فراموش کرده بوده این نکته کوچیک رو به دنیا بگه و من یهو تو دنیایی پرتاب شدم که جذاب ترین مرد زندگیم از مرد ها خوشش میاد و حالا بعد یک سال و چهار ماه، هنوز به نظر اکثریت من میتونم برای مرد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها