داشتم نوشته های قبلی رو میخوندم!!!!!

ساخت وبلاگ
داشتم نوشته های قبلی رو میخوندم. عجیبه ها، یادم رفته بود چیا نوشتم. الان که خوشبختم میبینم منم کم درد نکشیدم تا به اینجا برسم. تولد بیست و دو سالگیم تو اینستا نوشتم "شاید خدا تمام روزای سیاه و ادمای اشتباه رو فرستاد برام تا به شماها برسم"

چقدر این روزا حس میکنم خوشبختم. نمی فهمم چی شد که ورق برگشت ولی یهو من یاد گرفتم ادم بهتری باشم، به مرور اوضاع هم هی بهتر شد.شاید شرکت رفتن باعث تمام این تغییرات بود،شاید داستان نوشتن از 12 سالگیم توی یه مسابقه داستان نویسی. من نمی دونم ولی میدونم از پاییز 94 به بعد حسرت ماجرا کم شد، خاطرات زیاد شد. یاد گرفتم رفقای کم ولی با کیفیت شرف دارن به ادمای زیاد کاسه لیس.

شاید الان بین تمام ادمایی که میشناسم(سه سال مهد کودک، پنج سال دبستان، سه سال فا**نگ راهنمایی، چهار تا دبیرستان مختلف،در چهار سال دبیرستان و پنج سال دانشگاه)  ده نفر باشن که محرمن، رفیقن، عزیزن، که به رفاقتمون شک ندارم. یاد گرفتم رمز رفاقت نه سکوت مطلقه، نه توقع بیجا.معنی رفاقت حتی خوش گذروندن مشترک هم نیست. رفاقت سهیم شدن تو خصوصی ترین فکرهاست(شادی یا غم). این ادما رو می تونی رفیق صدا کنی.

ادرسم داره تموم میشه، طراحی هام هستن، با بچه ها به صورت حرفه ای کوه میریم، ورزش میرم حرفه ای.رانندگی میکنم خلاصه که حس میکنم بلاخره خوشبختم

حالا یه ذره هم نق بزنم پرو نشین. حس میکنم خیلی تنهام، رفاقتی نه، رابطه ای. دیگه واقعا غم انگیز شده. خشی یه نصف شب پرسید "گاهی فکر میکنم چجوری می تونی تنها باشی"

واقعا چجوری میتونم؟؟؟؟ الان سخت تر هم شده، یه رابطه ناموفق شش هفته ای به خاطراتم اضافه شده، شیوا و محمدرضا عقد کردن. ترانه عقد کرده ( باورتون نمیشه نه؟؟؟؟؟). گر گر مثل برگ پاییز اطرافم ملت دارن اززدواج میکنن، خوشبختن، عاشقن. من همه جا تنهام. تو کوه هیچکی نیست بند کفشم رو ببنده، تو مهمونیا مثل پسر لات ها باید خودم یکی رو بلند کنم باهام برقصه، نصف شب تو تهران رانندگی میکنم، خودم ماشینم رو می شورم. قبلنا به عشق اعتقاد نداشتم الان حالم ازش به هم میخوره. نمی فهمم چه مرگمه. هم زمان هم حس میکنم دیگه به هیچ مردی به معنای همراه تو زندگیم احتیاج ندارم،چون خودم دارم یه تنه قسمت مردونه زندگیم رو ساپورت میکنم هم زمان دلم یکی رو میخواد که با موهام بازی کنه، باهام درد و دل کنه، برام حرف بزنه، براش غیرتی بشم.بغلم کنه، وقتی موهامو واسش درست میکنم خیره خیره نگاهم کنه، واسش قرمز بپوشم، واسه ام کروات بزنه، کت بلند بپوشه، موهام رو اون اندازه ای که دوست داره، اون رنگی که دوست داره بزنم . برام شعر بخونه، گیتار بزنه، من بشینم پای سازم، دوتایی ساز بزنیم

من کاملا خل شدم.باید به خشایار بگم زیاد تنها نمونه.من که تموم شدم، لااقل اونو حفظ کنیم

Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1just-us51 بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54