Last Unicorns

متن مرتبط با «پسوردم رو فراموش کردم» در سایت Last Unicorns نوشته شده است

همیشه گفتم " تا وقتی حلقه اش رو تو انگشتت نداری، اونو مرد خودت ندون"!!!!!

  • همیشه بهش گفتم مرد عاشقانه های بمانیه، منم دختر تلخ و جذاب ترانه های حلاج. اما اگه بخوام با یه ترانه  کنارش بودن رو توصیف کنم، بی هیچ شکی این بیت استاد جنتی عطایی میشه "نذار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه ها، دوباره من بمونم و خاکستر پروانه هاچیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره، کابوس رفتنت بگو، از لحظه های من بره!!!", ...ادامه مطلب

  • پسوردم رو فراموش کرده بودم!!!!!!

  • پسوردم رو فراموش کرده بودم و وقت نمی کردم بیام عوض کنم و مثکه کسی هم اینجا نبوده که متوجه نبود من بشه,پسوردم رو فراموش کردم ...ادامه مطلب

  • من که تولد تورو فراموش نمی کنم!!!!!

  • امسال تولد نفس مامان رو تو اینساگرامم گذاشتم. حدود ساعت 1 و 2 صبح هفت آذر تو اینترنت سایتای قدیمی یا جدید خانوادگی از اسفایو رو گشتم،صبح جمعه هم یه پست تو اینستا گذاشتم از شعرهایی که منو یاد ریچ می اندازه.شب هم که یه عکس که به مناسبت تولدش گرفته شده بود رو پست کردم. راستش بعدا سر فرصت می یام همه چیز رو تعریف می کنم!!!!!! بخشید پ.ن) ساناز جوون نگران نباش،اینجا واسه منم مثل یه یادگاری عزیزه.جعمش نمی کنم!!!!!, ...ادامه مطلب

  • پسرا فرق بین هرزه و لیدی رو خوب می فهمن و این عالیه!!!!!! بعله!!!!!

  • اون پست که از حرف اطرافیانم گله کرده بودم رو یادته؟؟؟؟ غصه ام بود که با این حرفا حس می کنم یه هرزه یا یه ادم منفعلم که بقیه رو فراری داده. سه شنبه یه تولد دعوت بودم(همون علی که تو اون پست بچه ها گفته بودن جورش کن).همه می دونستیم علی یه برادر ایده آل و همه چی تموم داره.از اولین لحظه های مهمونی یکی از دخترا اروم و ریز ریز هی خودشو به برادر علی نزدیک تر می کرد.تمام مدت هرجا که بودم یواشکی چشمم به اون هم بود،ولی رفتار عرفان عالی بود،می رقصید باهاش ولی اصلا رفتاری بیشتر از یه هم رقص باهاش نداشت.هرچی دختره تو رفتاراش نزدیک تر می شد عرفان هیچ تغییری نمی کرد.دستشو می گرفت،دستشو می ذاشت رو شونه هاش،عرفان فقط با اهنگ و رو به اون دختره می رقصید.حتی یه بار به یه بهونه عرفان رو کشید تو اتاق و درو بست،لای در باز شد یه کوچولو و من فوضول زل زدم  تو اتاق.عرفان چیزی که بهونه ی تو اتاق رفتن شده بود رو داد دستش و مثل یه مجسمه از اتاق اومد بیرون.اون لحظه می تونستم عرفان رو بغل کنم که اینقدر که عاشق این حرکتش شده بودم.می دونستم عرفان و علی یه تربیت عالی دارن ولی تا این حد!!!!!!  خیلی از خیط شدن این دختر افا,فرق بین پسرا و دخترا ...ادامه مطلب

  • 50 روز گذشت

  • از روزی که فهمیدم از دلم کنده شدی 50 روز گذشت، به قول روزبه بمانی "یه جوری از دلم کندی،که اون حس برنمیگرده"  حسش عجیبه،انگار یه رنگ اصلی از سلولهای بیناییم کم شده،یه نت از پرده ی گوشم رد نمیشه،انگار یه مزه رو زبونم گم شده، یه عطر همیشگی نیست،دستام همیشه یخ هستن. اما عجیبه نه تنها زنده ام بلکه با تمام این نبودن ها خوشحال و خوشبخت هم هستم. پ.ن)عید تو هم مبارک ساناز جوووونم :*, ...ادامه مطلب

  • داشتم نوشته های قبلی رو میخوندم!!!!!

  • داشتم نوشته های قبلی رو میخوندم. عجیبه ها، یادم رفته بود چیا نوشتم. الان که خوشبختم میبینم منم کم درد نکشیدم تا به اینجا برسم. تولد بیست و دو سالگیم تو اینستا نوشتم "شاید خدا تمام روزای سیاه و ادمای اشتباه رو فرستاد برام تا به شماها برسم" چقدر این روزا حس میکنم خوشبختم. نمی فهمم چی شد که ورق برگشت ولی یهو من یاد گرفتم ادم بهتری باشم، به مرور اوضاع هم هی بهتر شد.شاید شرکت رفتن باعث تمام این تغییرات بود،شاید داستان نوشتن از 12 سالگیم توی یه مسابقه داستان نویسی. من نمی دونم ولی میدونم از پاییز 94 به بعد حسرت ماجرا کم شد، خاطرات زیاد شد. یاد گرفتم رفقای کم ولی با کیفیت شرف دارن به ادمای زیاد کاسه لیس. شاید الان بین تمام ادمایی که میشناسم(سه سال مهد کودک، پنج سال دبستان، سه سال فا**نگ راهنمایی، چهار تا دبیرستان مختلف،در چهار سال دبیرستان و پنج سال دانشگاه)  ده نفر باشن که محرمن، رفیقن، عزیزن، که به رفاقتمون شک ندارم. یاد گرفتم رمز رفاقت نه سکوت مطلقه، نه توقع بیجا.معنی رفاقت حتی خوش گذروندن مشترک هم نیست. رفاقت سهیم شدن تو خصوصی ترین فکرهاست(شادی یا غم). این ادما رو می تونی رفیق صدا کنی. اد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها